...غروب آرزوهـــا
ناگزیر از سفرم بی سرو سامان چونباد به گرفتار رهایی نتوان گفت آزاد کوچ تا چند؟ مگر می شود از خویش گریخت؟ بالتنها غم غربت به پرستوها داد اینکه مردم نشناسند تو را غربت نیست غربت آن است که یاران ببرندت از یاد عاشقی چیست؟ به جز شادی و مهر و غم و قهر؟ نه من از قهر تو غمگین، نه تو از مهرم شاد چشم بیهوده به آیینه شدن دوختهای اشک آن روز که آیینه شد از چشم افتاد...
Design By : Pars Skin |